ایمان دارم من به همه ی بهترین ها میرسم



اگه یه روز برگردم به این روزام نگاه کنم 

تصویر یه دختر غمگینی رو میبینم 

که منتظره شرایط حل بشه 

تا شاید بتونه به آرزوهاش برسه 

فکر اون مثل یه بار سنگینی میمونه رو شونه هاش 

که تمام این مدت نذاشته و نمیذاره از ته دل و بی دغدغه بخنده 

ترس نشدن و نداشتن خواسته هاش 

چقدر بار بوده رو شونش

گاهی وقتا یه مشکلای کوچیک 

انقدررر آزاردهنده ان 

که همون مشکل کوچیک دنیاتو میگیره 

تیره و سیاه و تار میکنه 

الان که فکر میکنم 

زندگی کردن با این مشکلا 

تو این مرحله که من تقریبا همه چیزمو گذاشتم 

اعتبارم آبروم پیش خانواده اقوام همکارای سابق 

پول انواع کتابا آزمون مشاور و پانسیون 

و عمر و خوشحالی و امیدمو که به این مرحله گره خورده بود 

من همه چیزمو گذاشتم پای این سد 

خواب و بیداریم نگرانی های آیندم و تنهایی کشیدن هام دست برداشتن ها 

و گذشتنا همش بخاطر همین بود 

الان که نگاه میکنم 

یه مشکل خیلی کوچیک اومده 

و درمقابل همه این زحمتا وایساده 

و منی که ترس دوباره از دست دادن چیزی که میخواستمو دارم 

هی فکر میکنم خدا چه مشکلی با من داشته 

چرا همیشه سد راهی بوده؟ 

دارم فکر میکنم همه این ها که پای این سد ریختم 

ارزششو نداشت 

عزت نفسی که هر بار شکست 

با حس ریختن همه چیز به پای خواستت 

و به دست نیوردنش 

عزت نفسی که از بین برد 

حس توانایی ای که زیر سوال رفت 

همه امید و آرزویی که داشتم 

ارزششو نداشت

حتی اگه بهمم بدیش 

حتی اگه این مشکلاتم از جلوی پام برداری 

دیگه هیچ چیز نمیتونه این همه فشاری که من تمام این مدت کشیدمو 

جبرانش کنه 

این همه حرف که شنیدم از یه مشاور بی شخصیت 

که توقعش از من ربات بود 

از اطرافیان 

این سلامت روانی که من پای این مرحله گذاشتم 

هیچ ارزششو نداشت 

این عذابی که کشیدم 

خدایا 

یه وقتایی به عدالتت به شنواییت به فریادرسیت 

به مهربونیت به همه اینا شک کن 

این مشکلات میتونستن بعدا هم بیان سر راهم 

اما وقتی اومدن که همه چیزمو از من بگیرن 


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها